دفترعشق......

امین رومفاازساعت11بازشد

+نوشته شده در سه شنبه 12 فروردين 1398برچسب:,ساعت11:46توسط شادی دخترخشمگین | |

خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است.       تنها دقایقی چندتأخیر کرده است. 

گفتم امروز هوا سردبوده است شاید       موعدقرارتغییرکرده است. 

خندیدبه سادگیم و آینه گفت:               احساس پاک تورازنجیر کرده است. 

گفتم ازعشق من چنین سخن نگو           گفت خوابی سالها دیرکرده است. 

 در آینه به خودنگاه میکنم آه              عشق توعجیب مراپیر کرده است. 

 راست گفت آینه که منتظرنباش            او برای همیشه دیرکرده است.

 

+نوشته شده در یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:,ساعت13:43توسط شادی دخترخشمگین | |

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ بندﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟ ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ

ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ...ﺩﺧﺘﺮ :ﺗﻮﻧﻤﯽﺗﻮﻧﯽ24 ﺳﺎﻋﺖﺑﺪﻭﻥﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ... ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ..... 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ

ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ... 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ

ﻣﯽﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ .. ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ

ﻧﻤﯽﮐﻨﻪ ...ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ

ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻩﻭرﻭﺵﯾﻪﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖﻫﺴﺖ ...ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ: 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﯼ ... ﯾﻪ

ﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ... ﺩﻭﺳﺘﺖﺩﺍﺭﻡ ...

 

+نوشته شده در شنبه 10 اسفند 1392برچسب:,ساعت15:27توسط شادی دخترخشمگین | |

ایـــن لحظه هــا

 

تنــــم یــه آغــوش گرم می خواهــــد با طـــعم عشــق نه هوس...

 

ایــن لحظـــه هــا

 

لبــانم رطوبــت لبــهایی را می خواهـــد با طعم محبت نه شهوت...

 

این لحظــه ها

 

گیسوانـــم نوازش دستی را می خواهــد با طعم ناز نه نیـــاز...

 

این لحظـــه ها

 

تنی می خواهم که روحــــم را ارضـــا کند نه جســـمم را...

+نوشته شده در جمعه 9 اسفند 1392برچسب:,ساعت20:10توسط شادی دخترخشمگین | |

من آموختم، باید با زندگی ساخت 

باید کنار آمد باید رقصید باید چرخید! 

آموختم باید بی حیا شد با عشق 

باید بی حوصله شد با خشم

باید قهر کرد، ولی شیرین! 

باید شاد شد، ولی عمیق!

آموختم باید کار کرد و بی کار شد 

باید گرفت و رها کرد 

بدست آورد و از دست داد 

و خواهش کرد و منت نگذاشت

من آموختم هر قفلی را باید کلیدی داشت 

در دست، در عقل یا که در دل! 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:51توسط شادی دخترخشمگین | |

چقدر قلبت زیباست اینو میدونستی؟
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو

 
،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

 
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی

 
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

 
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست

 
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت

 
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی

همتایت

 
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی

 
،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی

 
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم

 
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم

 
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند

 
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را

 
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است

 
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
 
 
میدونستی واقعا فرشته ای؟

+نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,ساعت19:39توسط شادی دخترخشمگین | |

+نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,ساعت15:47توسط شادی دخترخشمگین | |

میدونی عشقم

 

یکی ازمهم ترین دلخوشی های من توی زندگی...وجودتوست...

 

من به عشق پاک جفتمون به هم ایمان دارم

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,ساعت15:43توسط شادی دخترخشمگین | |

دختــــــــــر کــه بـاشــی
هـــزار بــار هــم کــه بگـویــد :
دوستـــــــــــــــــــــت دارد !بـازهــم خواهــی پـرســـی :دوستــــــــــــــــم داری ؟
و تـه دلـــــــــت همیشــه خواهــد لــرزیـد !
دختــر کــه بـاشــی هــرچقــدرهــم کـه زیبــــا بـاشــی
نگــران زیبـــاترهایــی میشــوی کـه شایــد عاشــقش شوند !
هــر وقت کــه صدایت میکنــد :خوشـــــــــگلم 
... 
خــدا را شکــر میکنــی کــه درچشمــان او زیبایــی !دســـــــت خـودت نیسـت
دختــــــــــر کــه بـاشــی
همـــه ی دیوانــــــــگی هــای عالــم را بـــــــــلدی . . .

+نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,ساعت15:39توسط شادی دخترخشمگین | |

وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه

یعنی واقعا دوسش داره...

اما ....وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه

یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه...

+نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,ساعت15:35توسط شادی دخترخشمگین | |

آدمه دیگه

 

دلش میخوادبرای یکی تک باشه

 

دلش میخوادیکی فقط نوشته های اون روبخونه

 

دلش میخوادیکی فقط به اون اس ام اس بده

 

دلش میخوادیکی فقط نگران حال اون بشه

 

دلش میخواد

 

اون یکی

 

تو

 

باشی....

+نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:,ساعت15:32توسط شادی دخترخشمگین | |

خدا به تو 2 تا پا داد 

تا با اونها راه بری!!

2 تا دست داد تا نگاه داری!!

2 تا گوش داد تا بشنوی!! 

2 تا چشم داد تا ببینی!! 

ولی چرافقط یک قلب داد؟!؟!؟!.....

چون قلب دوم تو رو به کس دیگری داد تا اونو پیدا کنی!!!

+نوشته شده در دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:,ساعت17:15توسط شادی دخترخشمگین | |

همیشه وقتی داستانهای مادرم با جمله ی یکی بود یکی نبود شروع می شد از خودم سوال می کردم که چی شد که اون یکی از پیش اون رفت .
اما حالا که بزرگ شدم فهمیدم اون نبود که رفت بلکه اون یکی تحمل خیانت شدن به خودش رو نداشت و خودش بود که رفت . ...

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1398برچسب:,ساعت22:9توسط شادی دخترخشمگین | |

دفتر عشـــق كه بسته شـد

ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم

غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم

دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو

ازاون كه عاشقــــت بود

بشنواين التماسرو

ــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــ

ـــــــــــ

ـــــــ

ــــ

 

+نوشته شده در یک شنبه 6 بهمن 1398برچسب:,ساعت21:12توسط شادی دخترخشمگین | |

دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد !
پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه . . .

 

دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه . . .

پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد . . . :(

دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : “ اگه یه روز ترکم کنی میمیرم . . . ”

+نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت18:43توسط شادی دخترخشمگین | |